یه وقتایی هست که بد جور گرفته ای اما نمیدونی واسه چی خدایا ممنون که گذاشتی تنها باشم اما با هرکس نباشم
یه وقتایی هست که انقدر حرف واسه گفتن داری
اما کسی رو پیدا نمیکنی
یه وقتایی هست که چشمات داد میزنه تنهایی رو
اما هیچکس نمی فهمه
یه وقتایی هست که بغض بد جور گلوتو فشار میده
اما جرات شکستن نداره
خدایا من این وقتا رو خیلی دوست دارم
آخه هیچ کس بجز تو رو ندارم
+نوشته
شده در پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:, ;ساعت20:34;توسط باران سحری; |
|
وای از دست این تنهایی وای از دست این لحظه های نفسگیر ای خداااا بیا ودست های سردم را بگیر خسته ام بازهم دلم گرفته ودل شکسته ام در حسرت لحظه ای ارامشم همچنان اشک در چشمانم میریزد ودر انتظار طلوعی دوباره ام گونه هایم پراز اشک شده و عین خیالم نیست!!!!!!!!! عادت کرده ام دیگر….. قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده دیگر در قلبم جای کسی نیست هر چه اشک میریزم خالی نمی شوم هرچه خودم را به این در و ان در میزنم ارام نمی شوم دلم گرفته….. خیلی دلم گرفته…….
+نوشته
شده در پنج شنبه 4 دی 1393برچسب:, ;ساعت20:24;توسط باران سحری; |
|
گرچه تـلخ ... اما زیباسـت این زوال رنـگارنگ این درد موهوم جـدایی ... این مـولود هـزار نقش رویا این انتشار اندوه عریانی پاییز ....
+نوشته
شده در دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, ;ساعت19:14;توسط باران سحری; |
|
این روزا خیلی تنــ ــــــ ــــــ ـــــهام، خیلی داغـــــــ ــــــونم هست کسی که مثل مـــــ ـــــــــ ـــــن دلش نه برای کســــــــــــــــــــــی، نه بـــــــــــ ــــــــــرای عشقی، نه برای جایی… نه برای چیزی! بلکه دلش برای خـــــ ـــــــ ــــــــ ـــودش تنگ شده… برای خود خــــ ـــــــــ ـــــــــ ــــــــ ـــــودش!؟
چون اینقدر رنجیدی که نمیخوای حرف بزنی
بعضی وقت ها سکوت میکنی
چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری
گاهی سکوت یه اعتراضه
گاهی هم انتظار...
+نوشته
شده در دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, ;ساعت19:7;توسط باران سحری; |
|
تنها شادی زندگیم این است: کسی نمیداند در چه حد غمگینم این روزها احساس میکنم وقتی مینویسم خدا چشم هایش را میگیرد و وقتی میخوانم گوش هایش را صادقانه بگویم فکر میکنم ×خدا× هم ...از سادگی و حرف های تکراریم خسته شده
+نوشته
شده در دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, ;ساعت18:54;توسط باران سحری; |
|
موسیقی عجیبی ست مرگ بلند می شوی و چنان آرام و نرم می رقصی که دیگر هیچکس تو را نمی بیند... گرچه تـلخ ... اما زیباسـت این زوال رنـگارنگ این درد موهوم جـدایی ... این مـولود هـزار نقش رویا این انتشار اندوه عریانی پاییز ... آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سرو صدا ، بی مشکل و بی کار سخت یافت می شود. آرامش چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، بمانی و آرام باشی ...
+نوشته
شده در سه شنبه 27 آبان 1393برچسب:, ;ساعت21:18;توسط باران سحری; |
|
مترسکی تک وتنها میان جالیزم
زبی کسیّ و غریبی زدرد،لبریزم
به وقت نیمه شب اندرهجوم لشگرغم
اسیر پنجــــه ی خونریز قـــــوم چنگیزم
ملال آور و دلگیرو سرد وغمبارم
پرازسکوت چوبغض غروب پائیزم
منم نشسته به خاک سیاه ونایی نیست
نه دســــت یاری کَـــــــس تا زجای برخیزم
زظلم بی حد غمها چه میتوانم کرد
جزاین که اشک،به خون جگربیامیزم
شکوفه،سبزه وباران ندیده ام هرگز
کـــــــویر بایر و بی حاصل و بلاخیزم
چه کینه ای به دل ازمن گرفته ای ای غم
که با تو شام و ســـــحر اینچنین گلاویزم
نفــــــــس بریده زدرد وفتاده ام ازپا
مگربه دست اجل زین میانه بگریزم
+نوشته
شده در پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:, ;ساعت18:37;توسط باران سحری; |
|
بعضی وقتا مجبوری توی حال وهوای بغضت بخندی ... دلت بگیره ولی گلایه ای نکنی .... شاکی بشی ولی شکایتی نکنی .... گریه کنی اما نذاری کسی اشکات راببینه .... خیلی چیزارو ازادما ببینی ولی اونا را ندیده بگیری ...... خیلی ها دلتو بشکنن وتو فقط سکوت کنی ....... این رسم وایین زندگی ست وتو باید قبول کنی........
+نوشته
شده در پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:, ;ساعت18:18;توسط باران سحری; |
|
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری می شکند
می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم
که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم
فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می آید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با آن روزها شیرینم عجین کرد
بغض کهنه ای گلویم را می آزارد
ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند...
+نوشته
شده در پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:, ;ساعت17:59;توسط باران سحری; |
|