نه نوشتن به معنای حرف داشتن است و نه اینکه ننوشتن به معنای حرف نداشتن باشد. گاهی حرفی نیست، اما می نویسی تا عریضه خالی نماند. اما گاهی هم آنقدر حرف هست که نمی دانی کدامش را بزنی. و در اضطراب و سردرگمی این احساس زجر آور، مسافر جاده ای می شوی که منتهی به سکوت آباد می شود. سکوتی که نه علامت رضاست و نه از جنس رضایت. سکوتی که از گریه عاجز است و از بغض لبریز. به سکوت عادت دارم؛ اما به ساکت ماندن نه. سکوت دشمن درجه یک فریاد است؛ اما مترادف ساکت بودن نیست. سکوت، برای آن که حرف دارد، بغض بی حنجره است. برای انکه دلتنگ است، خانه بی در است و اتاق بی پنجره. و برای آنکه بارانی ست، آسمان بی ابر. خانه بی پنجره، زندان خانگی آدم هاست، در زندگی بی در و پیکر. آسمان بی ابر، مرداب دور افتاده ی در حسرت دریاست. دستور زبان سکوت را کاش همه می دانستند. آن وقت چقدر سکوت هر شخص معنا داشت. آنوقت چقدر سکوت می شد داشت در یک چشم. چقدر دلتنگی می شد کاشت در یک نگاه. زبان حال سکوت را نه بغض، که تنها گریه می داند. قانونش هم این است؛ هر چه دانه ها بیشتر، سکوت پر معناتر. نه...«گریه نمی کنم! نه اینکه سنگم...». دلم از دلتنگی پر است. دلم تنگ تر از دلتنگیست. دلم سخت تر از سنگ است. سنگ، تنگ تر از دل من است. تنگ تر از سخت، دل سنگ من است. آخر به چه زبانی بگویم...؟ گرچه مدت هاست، دل تنگ من، سنگ شده؛ اما دیگر دل سنگ من هم، تنگ شده... آنجا که به شانه شان می زنند که گریه کن! گریه کن و بگذار این بغض رها شود. سینه ات را سبک کن. این بغض دلت را پاره می کند. ناله شو، ضجه بزن، فریاد باش... اما هر چه جنس رطوبت گلو، بغض واره تر شود؛ آتش به خرمن دل است. این سینه شیشه ای تر از آن است که تاب گرمای طاقت فرسا را داشته باشد. من اما دیده ام، آغوش شیشه در بستر آتش را. شیشه ها در آتش نمی شکنند؛ پودر می شوند...
با قیل و قال بیگانه ام و اهل فریاد نیستم.
بغض بی حنجره، مرگ زودرس قلب است، در محکومیت چشم ها به حبس ابد اشک.
کاش می شد گاهی، به زبان سکوت با هم صحبت کرد.
این اشک ها که پای مشک جاری اند را نباید، کشکی کشکی حرامشان کرد.
همچون ماتم زده هایی که حنجره شان، بغض اندود است و تمام وجودشان مالامال حیرت است.
هر چه این اشک ها بیشتر بریزد، همچو آبی ست بر آتش.
+نوشته
شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ;ساعت21:55;توسط باران سحری; |
|
خدایا دلم برات تنگ شده... خدايا
گفتم:خدایا از همه دلگیرم ،
گفت:حتی از من؟
گفتم:خدایا دلم را ربودند!
گفت:پیش از من؟
گفتم:خدایا چقدر دوری!
گفت:تو یا من؟
گفتم:خدایا تنهاترینم!
گفت:پس من؟؟
گفتم:خدایا کمک خواستم!
گفت:از غیر من؟
گفتم:خدایا دوستت دارم!
گفت:بیش از من؟
گفتم:خدایا انقدر نگو من!!
گفت:من توام،تو من..........
او که حافظ مراد دل من است
هرگز نخواهد خوابید....
من تمامی بارها را
لبه خداوند درونم میسپارم
تا رها و فارغ البال باشم..
مـگذار که دعا کــــــــــــــــــــــــنم
که مرا از دشورای ها و و خـــــــــطر
های زنــگی مصــــــــــــــــــــــون داری
بلکه دعا کنم تا در مقابل هر سخــــــــــتی
و دشواری زندگی شجاعانه بايستـــــــــــم
مگذار از تو بخواهم درد مـــــــــــــــرا
تسكین دهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
بلکه توانائی برمن ده تــــــــــــــــــا
در برابر هر گونـــــــــــــــــه
درد ورنـــــــــــــــــــــــــج
مقابله کـــــــــــــــــــــنم.
.......................
..................
............
......
..
باور کرده ام که فقط تویی که شنــــــــــــوائی حرف ها هستی
خدایا امشب به تو می گویم چون تو تنها مونس تنهایی هایم هستی
بار خـــــــــــــــــــــدایا دوست دارم مرا بفهمان حتی برای یه لحــــــــــظه
به هر جا که نــــــــــــــــــــــــگاه میکنم تو را میبـیــــــــــــــــــــنم.
+نوشته
شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ;ساعت16:58;توسط باران سحری; |
|
خدایا! هدایتم کن! زیرا میدانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا! هدایتم کن! که ظلم نکنم، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا! نگذار دروغ بگویم، زیرا دروغ همراه با بد بختی ها است.
خدایا! محتاجم مکن که تهمت به کسی بزنم، زیرا تهمت، خیانت ظالمانه ی است.
خدایا! ارشادم کن که بی انصافی نکنم، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.
خدایا! راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم، که بی احترامی به یک انسان، همانا کفر خدای بزرگ است.
خدایا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده، تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.
خدایا! پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوهگرساز، تا فریب زرق و برق عالم خاکی، مرا از یاد تو دور نکند.
خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پرکاهی در مقابل طوفانها هستم، به من دیدهای عبرتبین ده، تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و به درستی تسبیح کنم.
خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند میدهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار ندهی.
خدایا! میخواهم فقیری بینیاز باشم، که جاذبه های مادی زندگی، مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.
خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تادر غوغای کشمکش های پوچ مدفون نشوم.
خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد میسوزد، قلبم میجوشد، احساسم شعله میکشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه میزند، تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.
خسته ام، پیر شده ام، دلشکسته ام، ناامیدم، دیگر آرزویی ندارم، احساس میکنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع میکنم، و میخواهم فقط با خدای خود تنها باشم.
خدایا! به سوی تو میآیم، از عالم و عالمیان میگریزم، تو مرا در جوار رحمت خود قرار ده.
+نوشته
شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ;ساعت16:55;توسط باران سحری; |
|
به جاي آنکه عاشقانه انتخاب کنيم و بعد عاقلانه زندگي کنيم عاقلانه انتخاب کنيم و عاشقانه زندگي کنيم... تنها کسیکه وقتی شکمش را لگد می زنی ازشدت شوق می خندد مادر است. دعــای خیـر مادر در کنج خانه سالمندان فرزنـد را شرمنده می کند. وقتی زنده ای کلامی ندارند با تو ، امان از روزی که رفتی... به دنیا آمد تا دختر کسی شود ، ازدواج کرد تا همدم کسی شود
هر پنج شنبه یا جمعه ساعت ها با سنگ سرد قبرت صحبت می کنند گویا این مردمان با مرده ها راحت ترند تا زنده ها، گویا کلامشان را برای سنگ قبرت نگه می دارند
بچه دار شد تا مادر کسی شود ، برای همه کسی شد، اما خودش بیکس ماند...
یکی از بزرگترین عیب آدما این است که عاشقانه ترین روابطشان را به خاطر حرف دیگران به گند میکشانند...
عظمت آدمای بزرگ از برخوردشون با آدمای كوچیك مشخص می شود....
بعضی دوستی ها مانند دوستی تام و جری می ماند از صبح تا شب تو سر هم می زنند
اما بدون هم نمی توانند زندگی کنند...
هیچگاه دلت رو به روزگار که دریایی از نا امیدیست نسپار
دلت رو به خدا بسپار که دریایی از امیدست.....
اگه آدم ناشکری هستی همین الان خدا رو برای داشته هات شکر کن...
تو دنیای به این بزرگی..
فقط پدر مادر هستند که حاضراً مثل پاک کن، خودشون رو کوچیک کنند تا اشتباهات ما را پاک کنند...
روزی رفیق برای حفظ جان رفیقش خود را جلوی گلوله مینداخت..
و امروز رفیق، از رفیق خود سکویی میسازد که پا بر روی او گذارد و پیشرفت کند...
بنده های خوب خدا هم لایق احترام هستند حتی اگر در میان ما نباشند...
مهم نیست چه اندازه ای هستی
مهم اینه که واسه حقت بجنگی
به سلامتی بچههایی که پول خرید یه دوچرخه رو ندارن اما دلشون پاک و بی ریاست
این روزا دست دادن ها به این شکل شده اند
خدایـــــــــــــــــا خودت پناه بچه های بی سرپرست باش ...
دست پر مهر پدر و مادر تنها دست هایي هستند که اگر کوتاه از دنيا هم باشند از تمام دستها بلند ترند...
درود بر تو پدر بزرگوار که تو این سن و سال هم هنوز واسه یه لقمه نون حلال زحمت میکشی.
این زن کسی است که در کودکی این بازیکن باارزش را از خانواده فقیر ماریو خریداری و بزرگ کرده و حالا این پسر باعث افتخار یک کشور شده است.
زمین خوردن چه زیباست اگر هدف بوسیدن خاک پای مادر باشد...
همه از راه رفتن زیر بارون لذت نمیبرن
+نوشته
شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ;ساعت22:16;توسط باران سحری; |
|
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی . . .
برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم ، اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم ، احتیاج به جوانی دارم . . . ژوبرت
باد می وزد …
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است . . .
زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن . .. .
دوست داشتن بهترین شکل مالکیت
و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است . . .
خوب گوش کردن را یاد بگیریم…
گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند . . .
اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود ، میفهمم که راه را اشتباه رفته ام . . .
مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره . . .
فراموش نکن قطاری که از ریل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد
ولی راه به جائی نخواهد برد . . .
انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان
یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده . .
زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز . . .
مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند ..
همیشه خواستنی ها داشتنی نیست ، همیشه داشتنی ها خواستنی نیست . . .
بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا . . .
به کم نور ترین ستاره ها قانع باش ، که چشم همه به سوی پر نور ترین ستاره هاست . . .
فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است . . .
آدمی ساخته افکار خویش است ، همان خواهد شد که به آن می اندیشد . . .
امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار
شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد . . .
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد
صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد . . .
کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن ، شاید امید تنها دارائی او باشد . . .
شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش . . .
هیچ گاه از دوست داشتن انصراف نده ، حتی اگه بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت جبران را بده.
اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند ما همه به خیال اینکه زیادی داریم
فروشنده خواهیم بود
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .
تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است
پس همیشه امید داشته باش . . .
چه خوب می شد اگر ، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم و عشق را با هوس و حقیقت را با واقعیت
+نوشته
شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ;ساعت21:58;توسط باران سحری; |
|
غریب است دوست داشتن. وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن... ******* ****** ****** ****** ****** ****** ******* ******** ******* ******* *******
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
ونفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش میگیریم
هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر،هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر ...
تقصیر از ما نیست ؛ تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند...
*******
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم، وقتی که دیگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم،
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم،
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ، وقتی او تمام شد من آغاز شدم وچه سخت است تنها شدن!
******
چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ،
تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. و چشمه که خشکید ، و چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی ،
بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید
و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی و نه آتش!!!
و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت ...!
******
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهائی
به همین سادگی او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک میهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگیست
تو نمی توانی آن را تغییر دهی
******
کسی را دوست میدارم.....
خداوندا
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام،
و کسی را دوست می دارم، می گویند:
فراموشش کن.
******
صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر
و از این دو دردناکتر ان است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش!!!!
******
حرفهایی است که هیچ گاه زبانها بهم نمیگویند....
حرفهایی است که فقط دستها میتوانند بهم بگویند.
******
دلی که از بی کسی غمگین است،هر کسی را می تواند تحمل کند.هیچ ﮐس بد نیست.
دلی که در بی اویی مانده است،برق هر نگاهی جانش را می خراشد.
اما چه رنجی است لذت را تنها بردن و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است .....
*******
خداوندا.....
برای همسایه که نان مرا ربود، نان !!
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی !!
برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش !!
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم.....
********
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست.
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف.
******
تا آسمان راهی نیست
اما تا آسمانی شدن راه بسیار است..
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم،
چون آنها از روی عشق می رقصند و اینها از روی عادت نماز می خوانند.
*******
چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می زنند بی آنکه چیزی بگویند و چه اندکند کسانی که حرفی نمی زنند اما بسیار می گویند
با تو.... همه رنگهای این سرزمین را آشنا میبینم....
+نوشته
شده در پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ;ساعت21:50;توسط باران سحری; |
|
خدایا تو که عشق را افریدی خدایا من شدم مست رویش خدایا این که بود با ان دو خالش خدایا دادی تو دستش به دستم خدایا نوشیدم از جام شرابش خدایا او مگر فرصت به من داد خدایا رفتنش اتش بر افروخت خدایا این نه ان بودا که دیدم خدایا من همان مورم که بودم گاهــے دلمــ میخواد, وقتــے بغض میکنــم,
خدایا تنها مگذار.......! دلی را که هیچکس
دردش را نمی فهمد، چرا که خود می دانی.. چه سخت است تنهایی خداونداکمکم کن تا زودتر ببخشم دیرتر برنجم بیشتر بیاندیشم کمتر قضاوت کنم بیشتر گوش کنم کمتر حرف بزنم بیشتردل روشاد کنم کمتردل رو بشکنم بیشترشادی کنم کمتر غمگین باشم خدایا !! آخرش نفهمیدم اینجایی که هستم ... تقدیر من است یا تقصیر من ؟؟؟ چرا صبری به همراهش ندادی
خراب ان دو ابروی کمانش
یکی بر لب یکی بر گونه هایش
زبان او ببرید هر دو دستم
شدم محو رخ مانند ماهش
امان از عشق یکسو ای دادبیداد
از ان لحظه دلم در یاد او سوخت
دران هنگام گویی حوری دیدم
ولی در پیش او این هم نبودم
خــدا از آسمون به زمیـטּ بیاد, اشکـــــ هامو پاکــــ کنه, دستمو بگیره و
بگه: اینجا آدما اذیتت میکــنن؟!!!
بــیـــا بــــــریــــــــم
پرسید:فرزندم پس آدمت کو؟
اشک هایم را پاک کردم و گفتم:در آغوش حوای دیگریست…
+نوشته
شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ;ساعت19:44;توسط باران سحری; |
|
تا به کی درسکوت باید فریادی کنم یا که با خاموشی ناله هایم را سرکنم من در این هستی نیست گشتم گفتم شایددر نیستی تو را پیدا کنم تا به کی با ساز درد ناله هایم را هماهنگ بایدت شاید این بار اشکاهایم را سازی کنم من در این اشفته احوال تابه کی باید کی کی کنم ایکاش بیایی غصه هایم سر شود یا که اه ناله هایم دم شود خسته ام گر بیایی جانم را فدایت می کنم تا به کی با گریه های بی قرار نام مهدی را در دلم نجوا کنم ترسم بمیرم غصه هایم قصه شود دیر وز امروز فردا غیبت فردایت را چگونه باور کنم خود را به خواب میزنم شاید در این رویا لحظه ای را با تو سر کنم بی تو در روضه رضوان چه کنم جحیم عشق من است چون بسوزم ساز مهدی سر کنم می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود می سوختم از حسرت و عشقِ تو بَسَم بود عشق تو بَسَم بود که این شعله بیدار روشنگرِ شبهای بلندِ قفسم بود آن بختِ گُریزنده دمی آمد و بگذشت غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود دست من و آغوش تو ! هیهات ! که یک عمر تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود بالله که بجز یادِ تو ، گر هیچ کسم هست حاشا که به جز عشق تو گر هیچ کسم بود لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم رفتم ، بخدا ، گر هوسم بود بَسَم بود !
+نوشته
شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ;ساعت19:40;توسط باران سحری; |
|
سراغی از ما نگیری نپرسی که چه حالیم ببار باران ببار که چتری بر روی دلم نخواهم گرفت ببار که شاید اندکی از داغ این دل سوخته بکاهی ببار که ویرانه دل من سقفی ندارد که از قطرات سردت ایمن باشد ببار که خانه دلم بسی تشنه و ملتهب است ببار که شاید اندکی غبار غم را از دل تیره ام بزدایی ببار و سیلی به پا کن و دل مسکین و گوشه نشین مرا با خود ببر ... ببار ای باران ... ببار که از بارش تو من شادم ببار که عطر تو را می طلبم ببار که شاید پس از بارش تو به یادش رنگین کمانی در دلم برپا شود ببار و دل عاشق و تب دار مرا اندکی آرامش ببخش ببار که دلم دلتنگ اوست ببار که شاید در صدای دلنشین تو طنین صدای او را بشنوم ببار ای باران . . باز ای باران ببار نوای غنچه دلم میگیرد وقتی اسمان برای حیاتم اشک میریزد ولی وجودم دیگر جایی برای گرفتن اشکهایش ندارد دلم میگیرد وقتی اسمان با همه زیباییش ونور طلاییش به من نزدیک میشود ولی وجودم توان حرکت بسویش را ندارد دلم میگیرد از همه مهربانیهای اسمان و نا مهربانیهای خودم دلم میگیرد که دیگر پزمرده شدن رسم شدن در میان غنچه ها دلم میگیرد که اشکهای اسمان بر وجودم میبارد ولی وجودم سیراب شده از سیلاب های زمین.....
عیبی نداره میدونم باعث این جدایی ام
رفتم شاید که رفتنم فکرتو کمتر بکنه
نبودنم کنار تو حالتو بهتر بکنه
لج کردم با خودم آخه حست به من عالی نبود
احساس من فرق داشت با تو دوست داشتن خالی نبود
بازم دلم گرفته تو این نم نم بارون
چشام خیره به نورچراغ تو خیابون
خاطرات گذشته منو میکشه آروم
چه حالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون
بازم دلم گرفته تو این نم نم بارون
چشام خیره به نورچراغ تو خیابون
خاطرات گذشته منو میکشه آسون
چه حالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون
باختن تو این بازی واسم از قبل مسلم شده بود
سخت شده بود تحملت عشقت به من کم شده بود
رفتم ولی قلبم هنوز هواتو داره شب و روز
من هنوزم عاشقتم به دل میگم بساز بسوز
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم
ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد
ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد
ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش
ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن
ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی
ببار باران
ببار باران.......که تنهایم
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار ...
باز ای باران ببــــــــــــار
باز ای باران ببــــــــــــــــــــــــــــــــــــار
دل بارانـــــــی من ،زیر شلّاق زمان
لحظه ایی\" ها \"نکرد
اشک سوزانــــــش را ،بی سبب
\" آ \" نکرد
تن مظلومیتِ شعرمن
با تو هــــــم \"تا\" نکرد!
پیش نامردم نا....،لب ز لب
\"وا\" نکرد!
خسته بود و کمرش
پیش هر ناکس و کس
\" تا\" نکرد
+نوشته
شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ;ساعت19:22;توسط باران سحری; |
|
تنها: دیگر تنهایم , تنها تر از تنها. چشمانم , صدای لرزانم , فریادم , تمام وجودم را تنهایی فرا گرفته. بغض های روزانه , اشکان شبانه. من از تنهایی بی زارم و فراری ولی این چرخش روزگار مرا بیش از پیش به سوی تنهایی راهی می کند. من اسیر تنهایی و شب , من...معنای وجود غم , من...واژه پر معنای درد , اما تو... تمام زندگی من. همیشه به این فکر بودم که تو این دنیای پوچ کسی هست که مرحم تنهایی هام هستش و مرا نیز دوست می دارد. من تنها نبودم ولی تنها شدم. خیلی خیلی سخت است که کسی را از تمام وجودت دوست داشته باشی از ته , ته چاه قلبت ولی......... خیلی سخت است. فریاد سر می دهم , فریاد تنهایی , که دیگر تنها شدم. ای مسافر غریبه , چرا قلبم رو شکستی, رفتی و تنهام گذاشتی , ای که بی تو , تک و تنهام توی این غربت سنگی , می دونم بر نمی گردی , شدی هم رنگ دو رنگی , همه زندگی من اون نگاه عاشقت بود , چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود , رفتی و ازم گرفتی , اون نگاه آشناتو , واسه من بمبی گذاشتی التهاب لحظه هاتو , حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی , چه غریبم بی تو اینجا , ای غریبه بی وفایی. زیر بارون گریه کردم نبینی نمی دونی چقدر زیبا و دل فریبی اشکهای تنهایی من هدیه به تو دیگر نمی توانم , دیگر طاقت ندارم , دیگر به پایان رسیده ام , از هیاهوی واژه ها خسته ام , من سکوتم را از اوراق سپید آموخته ام , آیا سکوت , روشن ترین واژه ها نیست؟ همیشه در خلوت , مرگ را مجسم دیده ام آیا مرگ خونسردترین واژه ها نیست؟ تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم , شبی شاید امشب , زیر نور یک واژه خواهم نشست. نام خونسرد معشوقه ام را بر حواس پنجگانه ام خال خواهم کوفت و هم زمان , پایین آخرین برگ خاطراتم خواهم نوشت: پایان
+نوشته
شده در دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ;ساعت18:57;توسط باران سحری; |
|