شده یه چیزی تو دلت سنگینی كنه....؟؟؟خیلی سخته ادم كسی رو نداشته باشه... مگه چند بار اشك های شبونش رو پاك كرده...؟! بهش محل هم نداده تا رفته گریه كنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن كرده تا كم نیاره ... خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو كنه اما دلی داشته باشه كه مدام از تنهایی بناله... خیلی سخته ادم ندونه كدوم طرفیه؟! خیلی سخته ادم احساس كنه خدا انو از بنده هایش جدا كرده ... خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می كنی داره به حرفات گوش می ده یا ... پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده كه صدات به خدا نمی رسه.... ؟!
دلش لك بزنه كه با یكی درد دل كنه ولی هیچكی نباشه...
نتونه به هیچكی اعتماد كنه هر چی سبك سنگین كنه تا دردش رو به یكی بگه ...
نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...
تك وتنها با یه دلی كه هی وسوسش می كنه اونو خالی كنه ...
اما راهی رو نمی بینه سرش روكه بالا می كنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...
خیری از اسمون هم ندیده
+نوشته
شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ;ساعت1:39;توسط باران سحری; |
|
كــوچـــه
اثری ماندگار از زنده یاد فریدون مشیری
بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم،؛
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،؛
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،؛
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.؛
در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،؛
عطر صد خاطره پیچید:؛
یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.؛
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.؛
من همه، محو تماشای نگاهت.؛
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:؛
از این عشق حذر كن!؛
لحظهای چند بر این آب نظر كن،؛
آب، آیینة عشق گذران است،؛
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،؛
باش فردا، كه دلت با دگران است!؛
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!؛
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!؛
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!؛
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،؛
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،؛
باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!؛
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشك در چشم تو لرزید،؛
ماه بر عق تو خندید!؛
یادم آید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.؛
نگسستم، نرمیدم.؛
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،؛
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،؛
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!؛
ادامه مطلب
+نوشته
شده در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ;ساعت1:20;توسط باران سحری; |
|
به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم... یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم. یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره. یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم. یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم. یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم. یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم... می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه. تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه. توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه. می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی... می خوام تنها باشم...
+نوشته
شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, ;ساعت1:10;توسط باران سحری; |
|
من شاعر نیستم فقط گاهی که سرریز می شوم از غم گاهی که تنهایی همه ام را پر میکن واژه هایی در ذهنم میرقصند کلماتی از مهر،از عشق،از او ...وجودم را قلبم را می نویسم می نویسم و میدانم که تنها قلم است که درون مارا به تصویر میکشد تصویری از الهام ،تصویری که پیداست حتی از پشت این شیشه های سرد تصویری که زنده است حرف میزند میخندد قلب من سرشار است روشن از ترانه هایی کهن ترانه هایی شیرین نه شاعر نیستم این کلمات اشک هاییست که بجای گونه هایم در دفترم متولد می شوند نوزادی از حسرت و تنهایی قلبم را برایت مینویسم
+نوشته
شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, ;ساعت1:9;توسط باران سحری; |
|
I think this is the greatest and truest description ****************************** مراقب قلب ها باشيم
I've ever heard for a Friend.....
تصور می کنم این بهترین و واقعی ترین توصیفی ست که تا کنون از دوست شنیده ام
Friends........They love you. دوستان...... تو را دوست می دارند
But they're not your lover اما معشوق تو نیستند
They care for you, مراقب تو هستند
But they're not from your family اما از اقوام تو نیستند
They're ready to share your pain, آنها آماده اند تا در درد تو شریک بشوند
But they're not your blood relation. اما آنها بستگان خونی تو نیستند
They are........FRIENDS! !!!! آنها...... دوستان هستند
A True friend...... . یک دوست واقعی
Scolds like a DAD.. همانند پدر سخت سرزنشت میکند
Cares like a MOM.. همانند مادر غم تو را می خورد
Teases like a SISTER.. مثل یک خواهر سر به سرت می گذارد
Irritates like a BROTHER.. مثل یک برادر ادای تو را در می آورد
And finally loves you more than a LOVER. و آخر اینکه بیشتر از یک معشوق دوستت می دارد
Send to all your good friends برای تمام دوستان خوبتان بفرستید
Even me if I'm one of them....حتی برای من، اگر یکی از آنها هستم
The nicest place 2 be is in someone's THOUGHTS!
زیباترین مکان برای حضور، افکار دیگران است
وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم
پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم
و همچنان تنها می مانیم
هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند
ژان پل سارتر
+نوشته
شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:, ;ساعت15:10;توسط باران سحری; |
|
+نوشته
شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:, ;ساعت14:31;توسط باران سحری; |
|
درد را از هر طرفش که بخوانی درد است ، دریغ از درمان که عکسش نامرد است
این روزها به هر کی پر و بال بدی به جای اینکه باهات پرواز کنه ، واست دم در میاره
روی هر کسی که دست گذاشتیم .....روی ما پا گذاشت
کسی که دردی را حس نکرده ....درکی هم از درمان نداره
گاهی باید کم باشی تا کمبودت احساس بشه ، نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت بشه
نه آن باش که از تو سیر شوند نه آن باش که بر تو شیر شوند
دنیا دو روز است ، یک روز با تو و یک روز بر علیه تو ،
روزی
که با توست مغرور نشو و روزی که علیه توست مایوس نشو ، چرا که هر دو پایان پذیرند
وقتی زندگی رو از یخ می سازی ، برای آب شدنش گریه نکن
وقتی ارزش ها عوض می شوند ...... عوضی ها با ارزش می شوند
امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنیمت بشمار ، شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد
وقتی احساساتی عمل می کنم عقل دست از سرم برمی دارد
کاش یک جایی زندگی می فروختند، آنهم به شرط چاقو
+نوشته
شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:, ;ساعت12:26;توسط باران سحری; |
|
Easy is to dream every night
Difficult is to fight for a dream
خوابیدن در هر شب آسان است
ولی مبارزه با آن مشکل است
Easy is to show victory
Difficult is to assume defeat with dignity
نشان دادن پیروزی آسان است
قبول کردن شکست مشکل است
Easy is to admire a full moon
Difficult to see the other side
حظ کردن از یک ماه کامل آسان است
ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است
Easy is to stumble with a stone
Difficult is to get up
زمین خوردن با یک سنگ آسان است
ولی بلند شدن مشکل است
Easy is to enjoy life every day
Difficult to give its real value
لذت بردن از زندگی آسان است
ولی ارزش واقعی دادن به آن مشکل است
Easy is to promise something to someone
Difficult is to fulfill that promise
قول دادن بعضی چیز ها به بعضی افراد آسان است
ولی وفای به عهد مشکل است
Easy is to say we love
Difficult is to show it every day
گفتن اینکه ما عاشقیم آسان است
ولی نشان دادن مداوم آن مشکل است
Easy is to criticize others
Difficult is to improve oneself
انتقاد از دیگران آسان است
ولی خودسازی مشکل است
Easy is to make mistakes
Difficult is to learn from them
ایراد گیری از دیگران آسان است
عبرت گرفتن از آنها مشکل است
Easy is to weep for a lost love
Difficult is to take care of it so not to lose it
گریه کردن برای یک عشق دیرینه آسان است
ولی تلاش برای از دست نرفتن آن مشکل است
Easy is to think about improving
Difficult is to stop thinking it and put it into action
فکر کردن برای پیشرفت آسان است
متوقف کردن فکر و رویا و عمل به آن مشکل است
Easy is to think bad of others
Difficult is to give them the benefit of the doubt
فکر بد کردن در مورد دیگران آسان است
رها ساختن آنها از شک و دودلی مشکل است
Easy is to receive
Difficult is to give
دریافت کردن آسان است
اهدا کردن مشکل است
Easy to read this
Difficult to follow
خوندن این متن آسان است
ولی پیگیری آن مشکل است
Easy is keep the friendship with words
Difficult is to keep it with meanings
حفظ دوستی با کلمات آسان است
حفظ آن با مفهوم کلمات مشکل است
+نوشته
شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:, ;ساعت12:23;توسط باران سحری; |
|
از طرفی خوشحال بودم که پس از مدتها معشوقه ام را در بالینم میدیدم
خوشحال از اینکه گونه های کبودش را بوسه های من آرام می کرد
مثل گذشته کیسه کبریت هایش را به دوش می کشیدم . . .
کسیه ای که همچون غمباد گلویش بود . . .
چه روزهای تلخی بود خاطرات کودکیمان
اما من عاشق همون یادگاری های خیلی تلخ بودم
همون خنده هایش را به تمام اون روزها ترجیح میدادم !!!
باز هم همون پارک همیشگی که با هم تو اونجا بازی میکردیم
چه خاطراتی لب این حوض داشتم
یادش بخیر اون روز کبریتهاش افتاد تو آب و همه خیس شد !!!
چه گریه ای میکردیم با هم ، واسش از تو مغازه دزدی کردم ، چه حالی داد
آره من به همون تلخی اون روزها خوش بودم !!!
دیگه کم کم داشت آفتاب غروب میکرد
قلبم می تپید ، درست مثه همون روزا که وقتی نزدیکم میشد همین حس رو داشتم
دخترک برگشته بود،
چه جواب خوبی بود برای سکوت همیشگی من
انگار که سالها انتظارم را جواب گرفته بودم
به نظر می آمد که به فاصله ها جوابی دیگر دادم
خوشحال و حیرت انگیز در مقابلش قرار گرفتم
چه بزرگ شده بود
اما هنوز اون غم رو در چهره واژگونش حس می کردم
اون سرمایی را که در تاول دستانش میخروشید تنم را لرزاند
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
گفتم : می خوام امشب
با کبریتهای تو ، دنیا رو به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هام رو نخریدن،
خیلی غمگین شدم اما نه به اندازه ای که ادامه دادن حرفهایش مرا سوزاند،
انگار با گفتن این کلامش اون کبریت ها به تن من سوخته شد !!!
وقتی که گفت : از اون موقع من تن می فروشم . . . ببینم شما میخری ؟
+نوشته
شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:, ;ساعت1:3;توسط باران سحری; |
|