ای باران
تو که چشم از عشق می بخشایی
هنوز هم در قطره قطره، قطرات
اشک چشــــمانـــــــت عشق تازه
و نمایان است
ای باران
من عشق را بنام تو آغاز کرده ام
ببار بر من، ببار بر دل خـســـتهٍ من
و عشق بــبـخـــــــشا بـــــر من
و بر دل من
ای باران
مرا آنگونه عاشق کن تا هر لحظه
ازاحـــــساس عشق توسرشار شوم
هر مکان بر نام تو بر وعشق تو
بـبالم تاهـمیشه
ای باران
باز هم ببار و ببار و بر من ببار
برنیستان وگلستان ودشت وصحرا ببار
بر دل عـاشــــقـــان و عـــارفـــان
وعـالـمان ببار
ای باران
ببار وهمیشه ببارتا با شیرينی عشقت
همه عـشق تـــرا احســاس کنند و بر تو
مــــثـال مــن و دل مــن بــبـالــند
تا همیشه و همیشه
+نوشته
شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ;ساعت23:28;توسط باران سحری; |
|
به گورستان سفر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و اهی شنیدم کله ای با خاک می گفت که این دنیا نمی ارزد به کاهی
+نوشته
شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ;ساعت23:0;توسط باران سحری; |
|
امروز فرصتی دست داد تا دوباره طلوع خورشید را به نظاره بنشینم دور از هیاهو و در سکوت .چقدر زیباست این لطف پروردگار به انسان اینکه نوری آرام آرام، با صبر و آرامش خود را به تو می نماید در پس شعاع های نور زمزمه ای هست خبر می دهد از واقعیتی که نباید بگذاری زندگی برایت روزمره شود اینکه روز دیگری شروع شده،،، اینکه باید از نو شروع کنی...دوباره طلوع را اگر هر روز هم نگاه کنی، نباید تکراری شود برایت . بد نیست اگر هر از چندگاهی به یاد آورم با چه چیزهایی شوق و هیجان زنده می شود درونم.... چقدر آدمی ساده است، اگر خود بخواهد دور از شلوغی زندگی که ناخودآگاه پرده ای تار روی چشمانت می کشد تا خود را از ساده ترین دلخوشی ها محروم کنی، -تنها همین از سهراب سپهری در خاطرم می ماند همیشه- چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید در پس شعاع های نور، کسی می گوید شاید این آخرین طلوعی باشد که می بینی، شاید چشم های تو دیگر امید و هیجان را فردا نبینند،، نه...البته که این نجوا تو را ناامید نمی کند... این هم پیشکشی دیگری است از سوی آفریدگار.... می گوید قدر لحظات را بدان.... قدر بدان میگوید هیچ آدم موفقی با یک مرتبه تلاش و زمین خوردن، موفق بودن را تجربه نکرده است این راه هم ارزش بیش از یکبار امتحان کردن را دارد این همان چیزی است که روزی بابتش در پیشگاه پروردگار باید جوابگو باشم ==== دل نوشت هروقت از این کارتها می گیرم که پسورد و کد مربوطه و خلاصه از اینجور چیزا رو زیر یه پوشش گذاشتن که باید اون پوشش نقره ای رنگ رو بخراشم تا عدد رو ببینم... بیزار می شم از زندگی بس که از این کار بدم میاد از خراش انداختن..زخمی کردن ... یادت باشه تو هم بیزار باشی از این که روح یا احساس کسی رو خراش بدی حتی گاهی از روی عمد جوری ناخنشون رو توی اون سطح نقره ای فرو می کنن که عدد زیرش هم کنده می شه آدمها راحت می تونن روح و احساس دیگران رو خراش بدن اما تو وقتی این رو خوندی یادت باشه یه کسی، یه فریبایی یه روزی که باید پوشش نقره ای یه کارت رو با ناخن خراش می داد احساس می کرد تو اون لحظه از زندگی بیزار شده و یاد خیلی چیزا افتاد و اینو نوشت و اینجا ازت خواست حواست باشه که هیچ سطح نقره ای روح و احساسی رو با ناخن خراش ندی اینکار خیلی دردناکه... اینکار خیلی آدم رو آزرده می کنه... ------------------- هیچ جایی ندیدم و نخوندم که سطحی که خراش دیده "کاملا" خوب بشه پس بیشتر مواظب باش
خوب اگر گوش کنی، نجوای دیگری هم هست...
انگار تمام چندشهای دنیا توی یه لحظه هجوم میارن به ذهنم
عصبی می شم
و بعدش هم غمگین
یادت باشه
یادت باشه اون پوشش نقره ای مثل سطح روح یا احساس هر انسان می مونه
آدمها بی ملاحظه ان
آدمها مراقب نیستن
+نوشته
شده در یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:, ;ساعت1:1;توسط باران سحری; |
|
چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم :
الهی العفو ... که عفو و بخششت را می طلبم
اما باز هم جلوی نفسم را نمی گیرم ؟
چگونه شرمسارت نباشم در حالیکه هر چه جور و جفا از من می بینی
باز هم رشته ی مهر و دوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟
چگونه ادعای بندگی کنم در حالیکه خود می دانم عبد تو نبودم و بنده ی نفس بودم؟
اما مهربان خالقم!
تنها چیزی که می توانم بگویم این است که با همه ی شرمندگی هایم ادعا می کنم که بنده ی تو هستم
و تنها کلامی برایت بگویم که نکند عمر به سر آید و این کلام را نگفته باشم
خدایا! ساده بگویم ... دوستت دارم
خدایا قلبم تشنه نور و عشق توست
هر روز به افكار و آرزوهایم بیا
به رویاهایم، در خنده هایم و اشكهایم
از سر رحمتت در فراموشی هایم پدیدار شو
به عبادتم ، به كار ، زندگی و مرگم بیا
خدایا ... یاریم كن تا به این مقام برسم كه احساس كنم كه كسی از من غنی تر نیست
زیرا از عشق و شادی برخوردارم
یاریم كن تا به این مقام برسم كه فقط تو را داشته باشم و لطف و عشق تو مرا لبریز كند
به این مقام برسم كه بگویم
بیا فقر ، بیا درد
وقتی كه خدا شهریار قلب من است
هیچ گزندی به من نمیرسد
همه چیز میگذرد
مانند رویا می آیند و می روند
من در شادی بی مرگی هستم و ترسی ندارم
زیرا كه او در من ساكن است
و سایه جاودانه او بر روح من حكمــفرماست
و اینک دستم را بر آستانت بلند می کنم که دستگیرم باشی
تو همانی که من می خواهم . پس مرا همان کن که تو می خواهی
آه خدایا ......
+نوشته
شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, ;ساعت22:18;توسط باران سحری; |
|
+نوشته
شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, ;ساعت21:45;توسط باران سحری; |
|
+نوشته
شده در پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, ;ساعت21:43;توسط باران سحری; |
|
جملات زیبا
نــه اینــکه یک تــیغ بردارد رگــش را بزنـــد...نــه!
قیـــد احســـاسش را مـــی زنـد.
اول آنكه بدانند کامل به خواسته هايشان رسيده اند
+نوشته
شده در یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, ;ساعت21:41;توسط باران سحری; |
|
+نوشته
شده در چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:, ;ساعت1:11;توسط باران سحری; |
|