قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن . از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم اشکهایی را بریز که من ریختم دردها و خوشیهای من را تجربه کن سالهایی را بگذران که من گذراندم روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن همانطور که من انجام دادم. بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی….
+نوشته
شده در شنبه 15 تير 1392برچسب:, ;ساعت13:6;توسط باران سحری; |
|
و هر روزش آغازی دوباره
برای استفاده از فرصت ها و جبران گذشته
زندگی زیباست ...
به سادگی و لطافت شبنمی نشسته بر برگی سبز ...
و با اندکی زبری به زبری حاشیه های برگ گل رُز ...
و اما با دور نمایی زیبا و فراموش نشدنی
با صحنه های رنگارنگ و دل نشینش ...
بی سایه، بی غم
و با اندکی پستی و بلندی ...
کسی چه می داند ؟
همیشه آنگونه که میخواهیم نیست ...
و هرچه میخواهیم به دست نمی آید ...
هجران ها هم حکمتی دارند
اما زندگی همچنان زیباست
می توان خاطراتی خوب در ذهن حک کرد
و باقی را دور ریخت ...
یاد زیبایی های زندگی تا پایان عمر نشاط و سرزندگی به دنبال دارد
پاییز را هم می توان زیبا دید
نگو خزان است و زردی
اتفاقات هم حکمت خاص خود را دارند
همانطور که شاخه های خشک مجموع صدای دل نشین ِ قدم هایمان را می سازند
خش خش برگ ها هم زیباست
اگر بخواهیم
مشکل همیشه هست
نگاه ماست که به آن قیمت و تخفیف می دهد
باید دید و نگرش عوض شود
نگاه کردن از قابی دیگر به زندگی هم جذابیت و سودمندی اثر بخشی را
برایمان به ارمغان می آورد
این راهی ست برای غلبه بر مشکلات و نهایت پیروزی و شادکامی
گاه باید مسیر خود را عوض کنیم
همیشه یک راه پاسخگو نیست
جرأت انتخاب روشی جدید را داشته باشیم
شاید اینگونه پیروز شدیم ...
راه های حل مشکلات زیاد است و
همه کلیدی به دستمان خواهند داد
و البته به شرط آن که ریسمان امید و هدفهایمان
گسیخته نشود ...
بپذیریم که مسئول اعمالمان خودمان هستیم
و خالق ِ یکتا، بی حساب و کتاب ما را رها نخواهد کرد
و نظاره گر و دست گیر ماست
تنهایمان نمیگذارد
چه در سختی
و چه شادی
و بدانیم هرچه انجام میدهیم ثبت خواهد شد
و خوبی و نیکی کردن را فراموش نکنیم
آری اینگونه است رسیدن به اوج
باید بخواهیم
نهراسیم
بتوانیم
ببینیم
تلاش کنیم
فردا را بخواهیم
از گذشته به جز تجربیاتش مابقی را دور ریزیم
آری
زندگی با همه سختی ها و مشکلاتش
باز هم زیباست
رنگارنگ و شیرین
+نوشته
شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ;ساعت1:16;توسط باران سحری; |
|
در برابر طراوت و زیباییهای گیلان دو راه بیشتر نداری! یا سکوت کنی
و لذت ببری و یا لذت خود را با شعر همراه سازی ...
تو را من چشم در راهم
شباهنگام، در آن دم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم.
(نیما یوشیج)
بيابان را سراسر مه گرفته است
بيابان را سراسر مه گرفته است
میگويد به خود عابر
سگان قريه خاموشند
در شولای مه پنهان
به خانه میرسم
گل كو نمیداند
مرا ناگاه در درگاه میبيند
به چشمش قطره اشكی بر لبش لبخند
خواهد گفت: بيابان را سراسر مه گرفته است ...
با خود فكر میكردم كه مه
گرهمچنان تا صبح میپائيد
مردان جسور از خفيه گاه خود به ديدار عزيزان باز میگشتند.
(احمد شاملو)
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان،
دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلورآجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبار آلوده، مهر و ماه، زمستان است ...
(مهدی اخوان ثالث)
آرش کمانگیر
آنک آنک کلبهای روشن
روی تپه روبروی من
در گشودندم مهربانیها نمودندم
زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز در کنار شعله آتش
قصه میگوید برای بچههای خود عمو نوروز.
(سیاوش کسرایی)
قوقولی قو!
قوقولی قو! خروس میخواند.
از درونِ نهفتِ خلوتِ ده
از نشيبِ رگی که چون رگِ خشک
در تنِ مردگان دواند خونمیتند بر جدارِ سردِ سحر
میتراود به هر سویِ هامون.
(نیما یوشیج)
گل پامچال
گل پامچال، گل پامچال، بیرون بیا، بیرون بیا
فـصل بهاره، عزیز موقع کاره
شکوفانه، شکوفانه
غنچه وا شده، غنچه وا شده بلبل سر داره
عزیز دل بی قراره
بیا دست به دست بدیم، دانه بکاریم، فصل بهاره، عزیز موقع کاره ...
(آهنگ محلی گیلان)
بارانی دیگر
از تيرهی ترانهی شاليزار
از خطهی منی!
آنجا كه: ابر را
با شاخههای خاطره پيوندی ست
و سبزهی سفال
آئينه دارِ شادی باران است
آنجا
آن درختِ كهنْ سال
نام ترا
هنوز
با غروب
میگويد.
(رضا مقصدی)
پنجره
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقهی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرّر آبی رنگ
(فروغ فرخزاد)
ققنوس
دستها میسایم
تا دری بگشایم
به عبث میپایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریختهشان
بر سرم میشکند.
میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
مانده پایآبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در،
میگوید با خود
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند.
(نیما یوشیج)
عکسروی تو
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
(حافظ)
حدیث بیقراری
برای تو و خويش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانهها را
در ظلماتمان ببيند.
گوشی
که صداها و شناسهها را
در بيهوشیمان بشنود
برای تو و خويش،
روحی
که اين همه را
در خود گيرد و بپذيرد
و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خويش بيرون کشد
و بگذارد
از آن چيزها که در بندمان کشيده است
سخن بگوئيم.
(مارگوت بیکل - ترجمه آزاد احمد شاملو)
این جا کسی است پنهان
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته
این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته
(مولوی)
باز باران
باز باران/ با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده: ...
یادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک ...
(دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی)
نیلوفر
نیلوفر رویید، ساقهاش از ته خواب شفافم هم سركشید
من به رؤیا بودم
سیلاب بیداری رسید چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
نیلوفر به همه زندگیام پیچیده بود
در رگهایش من بودم كه میدویدمهستیاش در من ریشه داشت
همه من بود
كدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد
(سهراب سپهری)
گیلان، اوی گیلان
کو ستاره فان درم تی چومانه سویانده؟
کوزیمینا سربنم عطرتی زانویانده؟
می پاتان آپیله سوغات می پابراندگی
کویتا کوچا دوارم می کوچیکی بویا نده
بائید آی دس براران ئیپچه می لبلا بیگیرد
هه چینهی کول ده بدا میشانه، چانچویانده
(شیون فومنی)
با فصلهاى سال همسفر شو
بهار، بهار است
و بر سرِ سبز كردن شاخهها نيست
برف، برف است
هواى شكستن شاخههاى درخت را ندارد
برگ را، به تمنا
نمیشود از ريزش باز داشت
با فصلهاى سال همسفر شو
سقفى دارد بهار
كف يخبندانها ناپديد است.
(شمس لنگرودی - ملاح خیابانها)
+نوشته
شده در جمعه 7 تير 1392برچسب:, ;ساعت13:19;توسط باران سحری; |
|
+نوشته
شده در پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, ;ساعت14:33;توسط باران سحری; |
|
درمیان باغ و بستان گلتر ازگلهاتویی
پیش هردل میروم سلطان آن دلهاتویی
فرسنگ ها دوری اما توبه من نزدیکتر
گرچه رویت را ندیدم سوی این چشمها تویی
مهربانی ات رااز دور می توان احساس کرد
ما گدای مهریم و پادشه مهرها تویی
هرچه گویم ازبرایت بازکم گفتم رفیق
یک کلام درگنج قارون بهترین گنجهاتویی
+نوشته
شده در پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:, ;ساعت1:12;توسط باران سحری; |
|
دلگیرم از جغرافیا! از فاصله ای که بین و منو تو ثبت کرده! یک روز جغرافیا را به دار خواهم کشید بیرحم ترین است در زندگی من! تقصیر من نیستــــــــــ ... نفسهـــــــــایت دیوانه ام میکند ...!! ميداني آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد لک زده برای یک عاشقانه ی آرام که مرا بنشانی.بر روی پاهایت بگذاری گله کنم از همه این کابوسهایی که چشم تو را دور دیده اند دلتنگی را بهانه کنم سرم را پنهان کنم در گودی گلویت آنقــدر نیستــی
به تـــــ♥ـــو که می رســـــــم تب میکنمــــــــــ!/
به تـــــ♥ـــو که می رســــــــــم,
هوس آغوشتـــــــــ میسوزاندم!/
به تـــــ♥ـــو که می رســــــــــم,
لبــــــــــــــانم از عطشت له له میزنند!/
به تـــــ♥ـــو که میرســـــــــــــــم,
نگاهم خمـــــــــــــار نگاهت میشود!/
به تـــــ♥ـــو که میرســـــــــــــم!
تقصیر تـــــ♥ـــو نیستـــــــــــــ.../
بعضي هارا هرچه بخواني....خسته نميشوي...!
بعضي هارا هر چه گوش دهي....عادت نميشوند...!
بعضي ها هرچه تکرار شوند...باز بکرند و دست نخورده....!
ديده اي....؟
شنيده اي....؟
بعضي ها بينهايت اند....مثل.... "تــــــــــــو"............
هیچ نشانه خاصی!
فقط با هر صدایی برمیگردد . .
دلم
كــه گاهــی حــس مـی كنـم
عشـق را نِسیــه به مـ ـن دادهای
بی تـابـــم ، نقـد میخــواهـمــت ..!
+نوشته
شده در پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ;ساعت22:32;توسط باران سحری; |
|
ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ ... ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺩﻟﻘﮑﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﺤﻨﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻧد
+نوشته
شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, ;ساعت1:26;توسط باران سحری; |
|