باز ای بــــــــــــــاران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای بـــــــــــــــاران ببار
بر تمام پیکرم٬موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای بــــــــــــــاران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها٬خستگی ها را بشوی...
.......
...
+نوشته
شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, ;ساعت19:6;توسط باران سحری; |
|
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بي انتها و مطلق دوست داشتن در دریا شنا کردن دوست داشتن بینایی می دهد دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند” دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است اما اگر عشق واقعی نباشه : معشوق را طعمه ی خویش می بیند عشق واقعی خداست و اگر به یک عشق پاک رسیدید بدونید که خدا خط اتصال بوده . عشق واقعی و پاک اونه که آدم رو به خدا برسونه نه اینکه از خدا دور بکنه .وقتی یادش می افتیم یاد خدا بیفتیم . یاد اینکه بهتر باشیم و صعود داشته باشیم نه سقوط ....
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد.
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
+نوشته
شده در جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, ;ساعت18:28;توسط باران سحری; |
|
معلممان میگفت: زیر کلماتی که نمیدانید خط بکشید---------------------- حالا بعد از این همه سال............. این همه عمر................... این همه کتاب................ به زیر همه ی دنیا خط میکشم-----------------------
+نوشته
شده در چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:, ;ساعت13:12;توسط باران سحری; |
|
چه حقیرند مردمی که نه جرأت دوست داشتن دارند و نه ارادهی دوست نداشتن و نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن و مدام شعر عاشقانه میخوانند و تراژدی غمانگیز انسان این است که آنچه هست، نباید باشد و آنچه باید باشد، نیست و همه حرفها همین است وهمهی دردها همین جا است. درد روح این است و این است که: «انسان شقایقی است که با داغ زاده است.» دکتر شریعتی
+نوشته
شده در سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, ;ساعت23:21;توسط باران سحری; |
|
گاهی اوقات غمها مسری اند تنهایی ها…دردها… می روند از جایی به جای دیگر از تنی به تن دیگر از چشمها… قطرات منتظر در پشتشان حلقه های پف کرده دورشان از ابروها خمیدگی و شکستگی پشت آنها از چین و چروک های نقش بسته روی صورت زیرچشم،روی پیشانی گاهی اوقات این چین و چروک ها نشان می دهند قدمت غصه ها را وسعت دردها را…ازدحام تنهایی ها گاهی اوقات دردها مسری اند غم ها…تنهایی ها… می روند از جایی به جای دیگر از قلبی به قلب دیگر از لبخندی بر لب لبخندی از دردهای تکراری،غم های پیر شده لبخندی از روزهای قدیمی،خاطرات فراموش شده از لرزش لب ها،آرامش پلک ها سفیدی مو ها،سکوت حرف ها گاهی اوقات لب ها از سرمای تنهایی می لرزند قلب ها از تاریکی رنج ها می ترسند گاهی اوقات تنهایی ها مسری اند دردها…غم ها… می روند از جایی به جای دیگر از زمانی به زمان دیگر از خیرگی نگاه،سالخوردگی صدا،تیرگی لحظه ها از یک آه حزن انگیز،از یک سکوت اندوه بار از فرو غلتیدن یک قطره اشک،یک قطره درد از فرو بردن سال ها بغض،سال ها حزن گاهی غم ها آرام آرام لحظه ها را پیاده طی می کنند و می روند گوشه دلت بس می نشینند گاهی تنهایی ،تنها مال یک نفر نیست گاهی تنهایی می رود همچون پرنده ای از شاخه ای به شاخه دیگر همچون باد از شهری به شهر دیگر همچون نگاه از فردی به فرد دیگر همچون بیماری از تنی به تن دیگر
+نوشته
شده در دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, ;ساعت1:53;توسط باران سحری; |
|
غریب است سرگردانی در مه! پر از دوست بود دنیا برایم، راستی که هیچکس عاقل نمی شود، غریب است در مه سرگردان شدن!
آنجا که تنهاست هرسنگ و بوته ای،
و هیچ درختی درخت دیگر را نمی بیند.
همه تنهایند.
آنوقت که زندگی ام نور بود.
اینک که مه فرو می افتد.
دیگر کسی قابل رویت نیست.
مگر اینکه تاریکی را بشناسد،
که خاموش و گریز ناپذیر،
از همه جدا می کند او را.
زندگی تنها بودن است.
هیچ کس چیز دیگری نمی شناسد.
همه تنهایند.
+نوشته
شده در دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, ;ساعت1:36;توسط باران سحری; |
|
گاه دلم میگیرد....
گاه زندگی سخت میشود
گاه تنها , تنهایی آرامش می آورد..
گاه گذشته اذیتم میکند...
گاه هوایت دیوانه ام میکند..
این `گاه ها`...گهگاه تمام روز و شب من میشوند..
آنوقت بغض گلویم را میگیرد!
درست مثل همین روزها...
+نوشته
شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, ;ساعت23:43;توسط باران سحری; |
|
یادت باشد دلت كه شكست،سرت را بالا بگیری...
تلافی نكن،فریاد نزن،شرمگین نباش
دلشكسته،گوشه هایش تیز است
مبادا دل و دست آدمی كه روزی
دلدارت بود،زخمی كنی به كین
مبادا كه فراموش كنی،روزی شادیش آرزویت بود
صبور باش و ساكت....
+نوشته
شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, ;ساعت23:40;توسط باران سحری; |
|
برای تویی که دیگر "شما" شده ای
یک دنیا حرف کنار گذاشته ام
افسوس...
که نه برای حوصله ی من,حواسی مانده
نه برای گوش های تو مجالی
گاهی,تمام آسمان را به ریسمان زمین می بافم
گاهی,تمام باران ها را میان هاون ها می کوبم
گاهی,تمام پونه ها را به عقد تمام مارها در می آورم
گاهی همانند بی گاهی
پیاده تا آن سر دنیای تو می دوم
امّا (!)
برای تــویی که دیگر "شما" شده ای
حرف تازه ای پیدا نمی کنم...
+نوشته
شده در پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, ;ساعت23:38;توسط باران سحری; |
|