ولی تنهـــــات گذاشت ... سلامتــی پسری که با چشم های خیس وارد ساندویچی بغل "تالار عروسی" شد و گفت :امشب عروسی عشقـــــــمه " بندری بزار " به سلامتـــــــی روزی که... اسمم بیاد رو لــــب رفیقـــــــام... پوزخـــــند بزنن و با پشت دست اشکاشــــــونو پاک کننو بگن... هههههی!!! هر چقــــــدر هم از دست عشقــــــش ناراحت باشه فقـــط سرش غـــــر میزنه و باهاش قــــهر میکنه ... اما هیچــــوقت دلــــــــــــش نمیـــــاد خیانـــــــت کنه ... یا با پسـر دیگه ای بپـــــره .. چون واقعا عاشـــقشه و وفـــــادار بزن به سلامتـــــی حرفهای دلــــــت که به کسی نگفتی... بزن به سلامتـــــــــی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی..... بزن به سلامتــــــــی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی... بزن به سلامتــــــــی آرزوهایی که نتونستی لمسشون کنی..... به سلامتیــــه لبخندی که کمکت میکنه تا برا همه توضیح ندی حالت داغـــونه ! سلامتــــی پسری که رفت سربازی مرد شه برگشت دید نامزدش زن شده!! به سلامتــــی خــــــودم و خـــــودت. باهم بخـــــوریم به هم نخـــوریم.باهم بخنــــدیم به هم نخنــــــدیم. سلامتـــــی اونایی که دوستشون داریم و نمیدونن... پیک آخر بسلامتـــــــی خودم که تو رو همیشه سلامــــــت ببینم.! به ســـــــلامتی هرکی زدیم رفت, میزنیم به ســلامتی غــم شاید اونم رفت...به سلامتــی کسی که به خاطر به دست آوردنش خیلیها رو از دست دادی
+نوشته
شده در دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, ;ساعت13:2;توسط باران سحری; |
|
به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد ... من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
+نوشته
شده در شنبه 4 آبان 1392برچسب:, ;ساعت2:24;توسط باران سحری; |
|
اینک موج سنگین گذرزمان است که در من می گذرد *** در گذر گاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام نیلوفر و باران در تو بود در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم *** من برگ را سرودی کردم من عشق را سرودی کردم سر سبز تر ز جنگل پرتپش تر از دل دریا پر طبل تر از حیات
اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چو نان دریائی از پولاد و سنگ در من می گذرد
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
در گذر گاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کرده ام
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من
سر سبز تر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پرنبض تر ز انسان
پر طبل تر زمرگ
من برگ را سرودی کردم
من موج را سرودی کردم
من مرگ را
سرودی کردم.........
+نوشته
شده در دو شنبه 29 مهر 1392برچسب:, ;ساعت2:4;توسط باران سحری; |
|
مــے خواهـمـ دور شَـومـ از ایـטּ آوارِ نـامــرئــےِ دلـــ♥ـتنگــے هـا ... دلــ♥ـمـ پاییــز مــے خواهـد ... پاییزے ڪـہ غمناڪ نبـاشد ... بوے نــاےِِ پالـتـو هــاے نـَشـُـستــہ نـدهـد ... بوے باران بدهد .... دست دلــ♥ـمـ را بگیـر ... نگــذار در پَـس ڪـوچــہ هــاے غُـربت بــے آینــہ سرش گــرمِـ بـازے بـا سایــہ اش شَود ... فَقـط دلــ♥ـمـ بوے بـاراטּ نمــے خواهد ... خودِ بـاراטּ را مــے خواهم ... حُضـورش را ... دستـاטּِ سـردِ نمنـاڪش را ... خَشکــے ایـטּ تابسـتــان برایـمـ مَـرگبـار شُـده ... لبـاטּِ تــرڪـــــــــ خـورده امـ ناے واژه چینــے نَـدارنـد ...یڪے بیـاید دسـتِ خَستگــے هـایمـ را بگیـرد ...
+نوشته
شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:, ;ساعت22:32;توسط باران سحری; |
|
باران ببـــار ،اما بدان اينجا صفـــــــا را می کشند مجنون به صحرا می برند، حلاج ها را می کشند اينجا تمــــــــام مردمان احساس غربت می کنند باران غريبی کن فقط،چون آشنـــــا را می کشند در انتظـــــــــار جامه ای با عطر و بوی يوسف اند امـــا ببـــار و خود ببين باد صبــــــــا را می کشند گل با تو می خندد ولی زنبـــــــور او را می مکد باران نمی دانـی چطور اينجـــا وفا را می کشند امروز زخـــم خاک را چون مرهمی می بــــاری و فردا تو را پس می زند! اینجـــــا دوا را می کشند می ترسم این را گویم و خشکی ببارد جـای تو این مردمان ناسپاس حتی خـــدا را می کشند...
+نوشته
شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:, ;ساعت22:29;توسط باران سحری; |
|
دلم را و تمام دلم را باختم
بی آنکه تو بدانی وچه حقیرانه و مبهوت
به چشمانت خیره شدم شاید راز نگاه گنگم
را بفهمی اما افسوس...
حالا که گاه گاهی فرسنگ ها از من دور می شوی
چه ملتمسانه
دیدارت را آرزو می کنم
+نوشته
شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:, ;ساعت22:14;توسط باران سحری; |
|
یک رفیقِ شش دانگ
یک آرامِ دل ،
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده
و دیگر محک زدن و زیر و رو کردنی در کار نباشد
... رفیقی که
من نگویم و او بشنود......
بخندم و حجــم بغضم را در خنده ام ببیند...
رفیقی که بگویمش برو ، اما بماند
که نرود ،
وقتی ماندنش آرامم می کند...
+نوشته
شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:, ;ساعت21:40;توسط باران سحری; |
|
ایــن روزهـــا همــه بــه مــن
دلـتــنـــگــی
هــدیــه مـی دهنــد
لطفـــا آتــش بــس اعــلام کــنید
بــه خـــدا
تمــــامـ شــد
دلـــــــــــم
+نوشته
شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:, ;ساعت19:57;توسط باران سحری; |
|
فرقي نميکند در کدام عصر و کدام اقليم زندگي کني فرقي نميکند اسمت فرهاد باشد ،رومئو يا مجنون... تو را به زخمهايت ميشناسند، اين نقطهي اشتراک همه آدمهاست
+نوشته
شده در چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:, ;ساعت1:39;توسط باران سحری; |
|