زبان باز می کند برای بلعیدن همه "دوستت دارم"ها... و من درست به همانجای قصه رسیده ام!! روی همه لحظه هایم بنویســـــــم: "در انحصـــــــار درد" که دیگر چشم هیــــــــــچ کس نباشد... کمی دیــــــــــــر آمدی... مدتهاست دیگر دلــــــــــم هوای بوی بابونه و صدای باران نمی کند... دیگر به همین خـــــــاک لب تشنه جنوب و زمزمه گاه گاه صلواتی، فاتحه ای راضـــــــی ام...!! بگذار از تجربه هایم برایت بگویم... اگر درد داری ... تحمل کن ... روی هم که تلمبار شد ... دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست ... سکوت همیشه به معنای "رضایت" نیست. گاهی یعنی "خسته ام از اینکه مدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمی دهند، توضیح دهم"گاهی تقدیر
یـــــــادم باشد
به دنبال روزهای سیـــــــــــاهم
+نوشته
شده در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:, ;ساعت9:59;توسط باران سحری; |
|
پشت پنجره ی انتظار می نشینم و تبسم شیرین "تو" را در شکفتن گلها جست و جو می کنم. افسوس که روزهایم با سلام ثانیه ها ،آغاز و با آه پایان می پذیرد.
این روزها:
+نوشته
شده در سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:, ;ساعت10:5;توسط باران سحری; |
|
وقتی حرفهایم سر ریز میکرد از لبِ لبهایم بی حرف فقط می شنیدی.... یا نمی شنیدی؟ گفتم شاید سکوت را دوست تر داری سکوت کردم باز هم حرف نزدی که نزدی. و من همچنان در سکوت در انتظارم تو را حتی با سکوت. شاید که سکوت صیقل روحمان شود.
+نوشته
شده در سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:, ;ساعت10:0;توسط باران سحری; |
|
چه בرבے בارב ! وقـتـے … בر واژه هـا هـم نـمے گنجـב …! از روزی به دنیا بی اعتماد شدم که کبریتی دستم را سوزاند که روش نوشته بود بی خطر ! نشانه می گیرم تمام لحظات را..
آتش
آتش میزنم و
به سوی تو
شلیک می کنم هجوم افکارم را..
پوکه های سیگار
یک به یک بر زمین می افتند.
+نوشته
شده در جمعه 12 ارديبهشت 1393برچسب:, ;ساعت1:31;توسط باران سحری; |
|
هَمیشــﮧ بَراﮮ פֿــوבتــ باش..
ڪــﮧ نـَـﮧ בلتَنگــ بــِشـــﮯ..
نـَـﮧ בلـِتــ بــِشڪَنــﮧ..
نـَـﮧ بُغـض ڪُنـــﮯ..
نـَـﮧ شَـبا با چـِشماﮮ פֿـیس بــפֿـوابـــﮯ..
نـَـﮧ صُبح با چـِشـماﮮ پُفــ ڪَرבه بیدار شـــﮯ..
نـَـﮧ بَراتــ בل بــِسوزونـَטּ وَ نـَـﮧ...
+نوشته
شده در جمعه 12 ارديبهشت 1393برچسب:, ;ساعت1:27;توسط باران سحری; |
|
روشن میکنم سیگاری دیگر تا شاید غمی را بسوزانم . . . شاید این قلب بیمارم سبکتر شود . . . شاید زندگی رنگ دیگری بگیرد . . . شاید . . . ! ! !
+نوشته
شده در جمعه 12 ارديبهشت 1393برچسب:, ;ساعت1:25;توسط باران سحری; |
|
ســــ ـــ ـــخت است سخت است درک کردن دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را خودش میـــ ــداند و دلش … که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش بخاطر خنده هایـــــــ ـــــــــش … و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس جز همان دختـــــ ـــــر نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد از باخـــــــــ ــــــــتن از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش …
+نوشته
شده در جمعه 12 ارديبهشت 1393برچسب:, ;ساعت1:21;توسط باران سحری; |
|
به سلامتی روزی که بی اجازه لختم میکنن و یه غریبه منو میشوره و بقیه بی اجازه از پشت شیشه منو نگا میکنن به سلامتی روزی که واسه لباسم ازم اجازه نمیگیرن و یه پارچه سفید تنم میکنن به سلامتی روزی که بستگانم بیشتر از 10 نفر نیستن منو رو سرشون گذاشتن ولوا ولوا میکنن وقتی پیششون بودم تیکه تیکه ام میکردن به سلامتی روزی که عجله دارن از بدن سردم راحت بشن و شتابان میزارنم تو نعشکش... به سلامتی روزی که واسه تو قبر گذاشتن 2 نفر ب زحمت میوفتن که تو قبر جا بشم روزی که همه به تنهایی و رختخواب جدیدم نگا میکنن به سلامتی روزی که یه بنده خدایی واسه پنهان کردنم به زحمت میوفته و با عرق روم خاک میریزه به سلامتی اون روز .اون قبر.اون جنازه.که خودمم...
+نوشته
شده در پنج شنبه 28 فروردين 1393برچسب:, ;ساعت22:16;توسط باران سحری; |
|
حال ما با دود و الکل جا نمی اید رفیق زندگی کردن به عاشق ها نمی اید رفیق روحمان ابستن یک قرن تنها بودن است طفل حسرت نوش ما دنیا نمی اید رفیق دستهایت را خودت " ها " کن اگر یخ کرده اند از لب معشوقه هامان " ها " نمی اید رفیق هضم دلتنگی برای موج اسان نیست اب دریا بی سبب بالا نمی اید رفیق یا شبیه این جماعت باش یا تنها بمان هیچ کس سمت دل زیبا نمی اید رفیق
+نوشته
شده در پنج شنبه 28 فروردين 1393برچسب:, ;ساعت22:12;توسط باران سحری; |
|