بعضی ترانه ها را که میشنوی تو را به گریه میبرند اماواقعا این ترانه ها نیستند آدمهایی هستند که پشت خاطرات ایستاده اند
+نوشته
شده در پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت1:58;توسط باران سحری; |
|
خــستــہ امـ … از صبورے خــستـــہ ام … از فــَریــــادهایے که در گـــلویـــم خفـہ مانـد … از اشـــــــک هایــی که قـاه قـاه خنــــده شـב … و از حــــرف هایے که زنـــده بہ گـــور گــَشت در گــورستاטּِ دلـــــم آســــاטּ نیست در پــَس خـــنـده هاے مصــنوعے گریــہ هاے دلت را ، در بــی پنـــاهیت در پشت هـــــزاراטּ دروغ پنهـــاטּ کنے … ایــــטּ روزهــا معنے را از زنـدگـــے حذف کــرבه امـ … برایـــم فرق نمــےکــُنـد روزهایـــم را چگونــہ قربانـے کنمـ...
+نوشته
شده در پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت1:22;توسط باران سحری; |
|
+نوشته
شده در چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت1:4;توسط باران سحری; |
|
+نوشته
شده در دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت23:0;توسط باران سحری; |
|
" زخم ها خوب می شوند..... اما.... خوب شدن با: مثل روز اول شدن خیـــــــــــلی فــــــــــــرق دارد...."
+نوشته
شده در دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت22:42;توسط باران سحری; |
|
ﺭﺳﻢ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﻓﺰﻭﻥ ﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﺴﺖ
ﺑﺎﻍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺧﺎلی ست
ﮔﻔﺖ : ﭘﮋﻣﺮﺩﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ
ﭼﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻠﺪﺍﻥ ، ﺩﮔﺮ ﻋﻤﺮﺵ نیست
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎ باقی ست
ﻏﻨﭽﻪ ﮔﺮ ﮔﻞ ﺑﺸﻮﺩ ، ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﯿﺴﺖ
می رﻭﺩ ﻋﻤﺮ ﻭﻟﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺑﺎﯾﺪ ﺯیست !
+نوشته
شده در دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت1:17;توسط باران سحری; |
|
تکیـــه بده امـا... به شانــه هایی که اگـر خــوابت بـــرد ســـرت را زمیـــن نگـــذارد... دســت هــر کــس را کــه مـیـگـیــری بــرای {بـلـنـد شـــدن} آمـاده مــی شــود بــرای {ســـوار شــدن} בلـــَم گرفتــﮧ... از همــﮧ ی بــی تفآوتــی هآ... از همــﮧ فــَرآموشی هآ... از هَمﮧ بــی اعتمــآدی هآ... کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت... "روزگــآر خوב رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟؟
+نوشته
شده در دو شنبه 5 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت1:13;توسط باران سحری; |
|
خــــــدا جــونــم
اینکه قلبم شکست به درک...
اینکه تنها شدم هم به درک...
اصلا دلمم شکست به جهنم!
ولی این منو آتیش میزنه که خودمو زنده گذاشتی
تا جلوی این شکسته ها شرمنده شم..
+نوشته
شده در شنبه 3 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت23:26;توسط باران سحری; |
|
" روزی با دو چوب کبریت آدمکی ساختم تا تنهاییم را با آن قسمت کنم.
و امروز اتاقم پر شده از آدمکهای چوبی ولی هنوز هم تنهایم...با هم بودن یک رویاست
ای کاش
این یک رویا نبود
لــــــــحظه های ســــکوتم
پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند
مــــــملو از آنــــــچـــه
مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم
و
نــــــــــــمی گـــــویم
+نوشته
شده در شنبه 3 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت23:17;توسط باران سحری; |
|
مثال مرده بی رنگم
ببار باران کمی آرام....
که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد
ببار باران بزن بر شیشه قلبم....
بکوب این شیشه را بشکن
+نوشته
شده در شنبه 3 خرداد 1393برچسب:, ;ساعت23:15;توسط باران سحری; |
|